• وبلاگ : خلوتگاه يك عاشق
  • يادداشت : حتي...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + باران 
    + باران 

    تا بهار بود بهانه نبود!
    چون بهار رفت
    بهانه گرفت درخت پير دشت
    چون به خواب نرفت!
    *****
    در هزار گوشه ي اين دشت هزار چهره
    هزار عجوز پير
    آتش زدن به خواب زمستاني درخت پير!
    ******
    آتش گرفته ريشه انسان و مهر دشت
    چون ما به کرده خويش
    مظلوميم!

    + سارا 

    در اين ديار حرکت ما همه حيرانيم ، همه سرگردانيم و سر گردانيم . راستي ! « خانه ي دوست کجاست؟» پاي اسب خستگي مان هر چند به خار بيابان تاول مي ترکاند اما همچنان سرگشته و حيران جرم دانستن را مي دهيم تاوان. مي گويند نزديک خانه ي دوست باغي ست که قمري خانه دارد ولي کو؟ سرگردانم اما نبينم سپهداري هر چه مي گردانم. شايد بهتر است بخوابم و من دل به تاريکي مي سپارم تسليم خواب بي خوابي مي شوم پلک هاي خسته پا از راه دراز را رخصت نشستن مي دهم؛ شايد رهگذري دست به شانه ام زد وگفت خانه ي دوست کجاست !